به استقبال بهار...

سلام ای سال نو


ای وامدار لحظه های روشن فردا


خداحافظ تو را تو را ای کهنه سال، ای خاطرات شاد ونازیبا


سلام ای سبزی و آب زلال و سایه های بید


هلا ای آفتاب پاک پرامید


خداحافظ تو را یلدا و شب های زمستانی


سلامم بر تو ای سالی، که می آیی


طراوت پیشه پاک اهورایی، بهار سبزرویایی


چه سرمستم، که می آیی


درودم بر تو ای فصل شکفتن


آشنای با طراوت، مهربان میلاد باریدن


خداوندا بگردان چون بهاران


حال من را، سوی آن حالی که می دانی


به جان سرو زیبا، سبز خواهم شد


بسان قاصدک ها، من رها از غصه خواهم شد


شما را حوض آبی


ابر بغض آلود


ای زیبا کلام ناودان قصه گو


من دوست می دارم


سلام ای کوچه های شسته از باران


کنون ای مهربانان، یاد یاران، یاد یاران


خداحافظ زغال رو سیاه


افکار سرماخورده محبوس


گذر کردم، سیاوش گونه از فراز آتش و خرسند ازپاکی


خدایا کاسه تقدیر آوردم


و نجوا گونه، قاشق می زنم تا صبح


عطا کن قسمت من را تو بهروزی


به قدر ظرف من، نه


قدر مهر چون تو معبودی


کریما، روزی ام را عاشقی فرما


خدایا، قطره اشکی عطایم کن


ببارم گاه گاهی، رو به درگاهی


خدایا سال ها و لحظه های رفتم ام، رفتند


مرا اینک، تو سال و لحظه های باسعادت، هدیه ام فرما


به من آرامشی، مهری، عنایت کن


یقینی مرحمت فرما


بفهمم تا خدا، یک یا خدا، باقی ست


و روحی، تا به پرواز آورد این جسم خاکی را


خدایا، باور افسردگان را، چون بهاران، زندگانیده


و روح خسته گان را هم، خروشی جاودانی ده


کویری قلب تنهایان، به مهری آبیاری کن


به کوی بی کسان، یک مهربانی، آشنایی را، تو راهی کن


هر آن کس را که با هجر عزیزی امتحان کردی


به یاد خاطراتش، عاشقانه زندگی کردن، تلافی کن


بکوبان با سرانگشتان مهری، کوبه درهای غربت را


بسوزان ریشه های سرد نفرت را


حبیبا سال نو را


سال نور و عاشقی فرما


بزرگا، زندگی کردن، نشانم ده


و راه و رسم دل دادن، ستاندن، پیش پایم نه


به کامم لذت با هم نشستن، مهرورزیدن عنایت کن


فهیم ارزش هر لحظه ام گردان


بدانم خنده در آینه، بس زیباست


بفهمم بغض در آدینه، دردست ماست


بخوانم با قناری، خدا اینجاست


بجویم من


خدایم را، چون که حق زیباست


عزیزا هفت سین عیدمان را


سایه سار سبز سیمای سحرخیزان سرو اندیش ساعی،


مرحمت فرما


خدایا، باور تقدیررا


این کیمیا درس بهاران را


در اعماق قلوب یخ زده


گرم و شکوفا کن


تو خار هر کدورت را


به گلبرگ گذشتی، بی اثر گردان


چکاوک را تو یاری کن


به آوازی، دل همسایه مان را، شاد گرداند


به خوشبختی، نشان کوچه بن بست ما را ده


نشان مردم این شهر را، یاد بهار آور


خدایا،


در طلوع سال نو


آغاز راه سبز فرداها


تو قلب هر مسافر را


به نور معرفت


آگه به رمز و راز زیبای سفر فرما


بفهمان زندگی بی عشق، نازیباست


که قدر لحظه ها


در لحظه، ناپیداست


شعر از کیوان شاه بداغی