دلم میخواهد

*دلم میخواهد برای یک روز هم که شده حالم خوب باشد کسل نباشم تهوع نداشته باشم شاد باشم و با میل و رغبت صبحانه بخورم
*دلم میخواهد با فراغ بال به یک ج*گرکی بروم و یک سیخ د*ل و قل*وه بخورم بدون آنکه جلوی بینی ام را بگیرم..

*دلم میخواهد همه این اضطرابها و استرسها جایش را به شادی و خنده بدهد آنقدر خوشحال باشم که هیچ فکر بدی در مغزم لانه نکند..

*دلم میخواهد به یک مسافرت طولانی بروم اصلا از این شهر پر آشوب فرار کنم و پشت سرم را هم نگاه نکنم..

*دلم میخواهد شب یک دل سیر راحت بخوابم نه این که تا صبح به این فکر کنم که اگر کمی بد بچرخم امکان دارد بچه خفه شود

*دلم میخواهد از این افکار مالیخولیایی بیرون بیایم..

*دلم  میخواهد... اما حیف اینها فقط تصورات من در ذهنم هستند و امکان دارد هیچ وقت اتفاق نیفتند...

پ.ن مهم: سو تفاهمی بین من و یکی از دوستان که اتفاقا خواننده این وبلاگ هم هستند پیش آمده بود و این چند روز هم ایشان ناراحت بودند هم من .. همین امر باعث شد که تصمیم بگیرم در اینجا را برای همیشه تخته کنم اما فکر میکنم توانستم ایشان را قانع کنم و بگویم که در مورد من و نوشته هایم اشتباه فکر کرده اند و موضوع آنطوری نیست که فکر میکردند امیدوارم که دیگر از این مسائل پیش نیاید و حس اعتماد به همدیگر همچنان به قوت خود باقی بماند..در غیر اینصورت وبلاگ را تعطیل خواهم کرد..

پ.ن بعدی: چقدر دلم میخواهد خوانندگان خاموش اینجا برای یک بار هم که شده اعلام وجود کنند این مورد خواستنی تر از بقیه خواسته هاست...