عنوان ندارد...

امسال خیلی دوست داشتم نمایشگاه کتاب بروم و با دیدن آن همه کتاب حال و هوایم تغییر کند اصولا با دیدن کتاب و خواندنش کلی روحیه میگیرم و اولین سالی بود که تصمیم داشتم امیر را هم با خود  ببرم چون بزرگ شده و حس میکنم باید ببرمش تا یاد بگیرد و آشنا شود با چنین مکانهایی خانم اردیبهشتی هم کتابی خریده برای پسرش به نظرم آمد امیر هم از این کتاب خوشش بیاد اما متاسفانه نشد که بروم هر کاری میکنم که یک برنامه ریزی خوب برای این کار داشته باشم نمیشود.عرفان خیلی کوچک است نمیتوانم با خود ببرم..همسر جان هم صبح میرود و عصر می آید با یک دنیا خستگی.. کسی هم نیست که دستم را بگیرد.. تنها که باشی کاری نمیتوانی انجام دهی و جایی نمیتوانی بروی حتی نمایشگاه کتاب.. باید در خانه بنشینی از تلویزیون نمایشگاه را با آن همه کتاب ببینی و حرص بخوری..

پ.ن دوست داشتنی: همه تان را دوست دارم همه شما دوستان که یک دنیا عشق و محبت هستید..