از هر دری سخنی..


سلام دوستان عزیز و یاران گرامی..

این مدت سرم شلوغ بود حسابی.. امیر و  عرفان با هم مریض شدند اول امیر از این ویروسهای نوظهور گرفت بعد به عرفان انتقال داد و این شد که بنده مطب دکترها را گز میکردم حالش امروز بهتر است خدا را شکر .. میخواهم اعترافی کنم بین خودمان باشد بچه دوم داشتن بسیار بسیار سخت است آن هم برای آدمی مثل من که تنهاست و کسی نیست که به فریادش برسد.. خواهرم چند روزی اینجا بود و تاحدودی توانست آشفتگی منزل را سرو سامانی بدهد خواهرم ممنونم برای این همه مهربانی...

عید هم در راه است و من امسال هیچ ذوقی برای استقبال از بهار ندارم.. هیچ انگیزه ایی برای نو شدن سال در فکر و ذهنم نیست.. نمیدانم امسال عید چگونه خواهد گذشت وقتی دلت این همه تنگ است وقتی روحت آشفته هست .. وقتی مادرت کنارت نیست..

امسال عید را کنار پدرم و خواهر و برادرهایم خواهم بود.. شاید اینطور بتوانیم به همدیگر دلداری دهیم و از دیدن همدیگر آرامش بگیریم..

این ضرب المثل را همه شنیده ایم" کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من" الان دقیقا یک نفر که مانند ناخن انگشت به من نزدیک است دلم را شکانده یعنی دلمان را شکانده به احترام همه حرمتها که بین ماست فعلا سکوت کرده ام اما شاید روزی جوابش را دادم امیدوارم پی به اشتباهش برده باشد..

دلم هوای دریا کرده دریای آرام با غروب زیبا.. یک جای دنج و بدون هیاهو .. دلم میخواهد جایی باشم پر از سکوت آنقدر که حتی صدای به هم خوردن برگهای درخت هم وجود نداشته باشد.. دلم آرامش میخواهد ...