-
فرهنگی به نام"اسم گذاری"
31 خرداد 1391 17:31
یک رسم خیلی خوب و دلنشین در فرهنگمان هست که بنده خیلی دوستش دارم و آنهم رسم نام گذاری برای نوزاد است این رسم هم مانند سایر رسومات جاری در فرهنگ ایرانیان از قدمت کهنی برخوردار است و همینطور نسل به نسل گشته تا به ما رسیده البته در بعضی خانواده ها این رسم از مد افتاده مانندسایر رسومات اما در بیشتر خانواده ها هنوز پا...
-
ما همه مزرعه ایم
27 خرداد 1391 12:31
حتما بخوانید. آدمی که مزرعه اش را بکارد و چیز خوب بکارد وبه آن برسد آخر کار هم محصول خوب برمیدارد.. در هر مزرعه ایی هم هر چیزی نمیشود کاشت هر چیزی هر جایی عمل نمی آید. باید آب و خاک را بشناسی.. از یکی پرسیدم: این زن ها که مزرعه هستند چه باید کاشت در این مزرعه؟ گفت: نسل گفتم: ضرر میکنی آفتش زیاد است و محصولش کم نه که...
-
امیرم بزرگ شده
21 خرداد 1391 11:07
آماده شده ام تا امیر را برای کلاس پیش دبستانی ثبت نام کنم.. یک عکس هم خواسته اند که در این چند روز باید آماده اش کنم.. باورم نمیشود که به این زودی بزرگ شده عاقل شده و درک بالایی پیدا کرده.. بزرگ شدنش را نه به قدش بلکه به عقل و شعورش میتوان حس کرد.. نوع حرف زدنش برداشتهایش از اتفاقات دور و بر نظریاتش و... همه باعث شده...
-
تغییرات..
18 خرداد 1391 12:26
سلام دوستان عزیزم... قالب این وبلاگ و همچنین اسم آن تغییر کرده... از آنجایی که خود به کارهای کامپیوتری و برنامه نویسی و ساخت قالب آگاهی ندارم دو تن از دوستان عزیز با لطف و مهربانی این کار را انجام دادند.. یاس وحشی عزیز و آهوی عزیزم از زحمات بیدریغ شما کمال تشکر را دارم..برایتان آرزوی موفقیت و سلامتی و شادابی...
-
مادرم راوی خوبیست...
15 خرداد 1391 13:14
چند روزیست مادرم اینجا کنارم است فهمیده بود که حال خوبی ندارم با پدرم آمده بودند تا در کنار دخترشان باشند مادرم ماند اما پدرم باید میرفت تا خواهرهایم تنها نباشند.. با مادرم این چند روز خیلی خوب بود و خوبتر گذشت.. حرفهای مادر و دختر به نظرم تمامی ندارد انقدر که پای درد و دل هم مینشینیم گذر زمان را نمیفهمم.. مادرم از...
-
"عاشقانه"
8 خرداد 1391 15:30
آن که می گوید دوستت می دارم خنیاگر غمگینی است که آوازش را از دست داده است. ای کاش عشق را زبان سخن بود هزار کاکلی شاد در چشمان توست هزار قناری خاموش در گلوی من. عشق را ای کاش زبان سخن بود آن که می گوید دوستت می دارم دل اندوهگین شبی است که مهتابش را می جوید ای کاش عشق را زبان سخن بود هزار آفتاب خندان در خرام توست هزار...
-
کتاب فروشی یا کباب فروشی؟ مسئله کدام است؟
2 خرداد 1391 11:04
یکی از آرزوهای همیشگی ام داشتن یک کار مستقل بوده و هست روحیه ام با کار اداری سازگاری ندارد.. شاید در این سالها مواردی بوده برای کارمند شدنم اما با بی میلی ردش کردم...کار که برای خودت باشد میتوانی آنطور که دلخواهت هست به آن کار بپردازی .. یک بار اینجا نوشتم که آرزو دارم یک کتاب فروشی بزرگ داشته باشم در بین کتابها بچرخم...
-
برگشتم
31 اردیبهشت 1391 09:13
سلام خدمت همه دوستان عزیز.. بالاخره برگشتم از این سفر پر بار... پر بار بودنش خستگی بیش از حد بنده هست آنچنان که نمیتوانم قدم از قدم بردارم.. عروسی هم به خوبی برگزار شد و خیالمان راحت.. در این بین پدر همسر گرامی جراحی شدند .. خدا را شکر خطر رفع شده اما کمی وقت میخواهد که ایشان کمی به حال طبیعی برگردند.. برای سلامتی همه...
-
چند عدد پ.ن
18 اردیبهشت 1391 16:33
1_ یکی از علاقه مندیهایم در این خانه نگاه کردن از پنجره آشپزخانه به کوههای زیبا بود هر چند که کوهها هم در هاله ایی از گردو خاک و آلودگی پنهان شده اند اما پنجره قدی آشپزخانه این اجازه را میداد که لیوانی چای برای خودم بریزم و بنشینم کنار پنجره و زل بزنم به کوههاچای را مزه مزه کنم و از دیدن برفهای روی کوه لذت ببرم.......
-
امیر هنرمند...
13 اردیبهشت 1391 23:04
امروز رفتم نمایشگاه کتاب.. کتابهای خوبی هم خریدم.. کتابهایی که شما دوستان معرفی کرده بودید.. البته چندتایی از کتابها را پیدا نکردم زیرا انتشاراتشان در این دوره حضور نداشتند و چقدر هم جای خالیشان احساس میشد.. بیشتر برای امیر خرید کردم حس خوبیست وقتی در غرفه های کودکان میچرخی یک جور نشاط و سرزندگی در این غرفه ها هست.....
-
زباله....
9 اردیبهشت 1391 09:09
این چند روز مسافرت کوتاهی داشتیم به شهر پدرییم عروسی دختر دایی بود و از آنجایی که همسر گرامی مرخصی نداشتند مجبور بودیم زود برگردیم در راه رفت هوای بارانی بسیار لذت بخشی بود دوست دارم در هوای بارانی مسافرت کنم اما همین باران نگذاشت کمی در بین راه توقف کنیم واز سرسبزی کنار جاده لذتی ببریم.. گفتیم موقع برگشتن تلافی...
-
خاطره تلخ...
2 اردیبهشت 1391 21:10
دانشجو که بودم دوره مربیگری پیش دبستانی را طی کردم و در یک مهد کودک شدم مربی پیش دبستانی بعد از ازدواج و آمدن به تهران این شغل را در یک مهد کودک بزرگ و به نام ادامه دادم چند سالی مربی بودم .. این کار را دوست داشتم زیرا تدریس آنهم برای بچه های 6 ساله می توانست تمام عشق و علاقه ام به بچه ها را برآورده کند .. همه سعی و...
-
برای یک دوست....
29 فروردین 1391 17:53
امروز یک دوست عزیز تماس گرفته بود و من به دلایلی نشنیده بودم یعنی گوشی همراهم نبود وقتی هم شماره را دیدم خوشحال شدم ولی باز به دلایلی نتوانستم تماس بگیرم.. دوباره این دوست زنگ زد و من با شنیدن صدایش خیلی خوشحال شدم آنقدر که تمام خستگی این چند روز از جسم و جانم بیرون رفت.. صدای آرامش بخشش لحن گرمش سخنان زیبایش جلای روح...
-
گوشی همراهم
22 فروردین 1391 17:56
بعضی از آدمها را خدا آفریده است فقط برای خالی کردن دل بقیه .. یعنی هر چقدر هم کارها و رفتارها و خریدهایت بی عیب و نقص باشد این افراد چنان برای آنها عیب جویی و نقص تراشی میکنند که دیگر امیدی برایت نمی ماند.. و خود را برای آن همه رفتار و افکار و خریدها لعن و نفرین میکنی... یکی از دوستان بنده اینطوری است.. همینطوری که در...
-
همه نبودنهایم
19 فروردین 1391 19:29
این روزها شدیدا سرم شلوغ است ..اگر کم پیدا شده ام دلیلش عروسی خواهر جانمان است... خریدباقی مانده جهاز خرید برای عروس و داماد که برای همه این خریدها بنده هم باید حضور داشتم به نمایندگی از پدر و مادرم.. در کنار این همه کار رسیدگی به امور منزل و امیر و همسر گرامی را هم اضافه کنید نتیجه اش میشود حال و روز خسته بنده.. اما...
-
این چند روز...
13 فروردین 1391 00:15
با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان عزیز و یاران همیشگی .... امیدوارم این ایام به همه شما خوش گذشته باشد و سال خوبی را آغاز کرده باشید ...13 را هم به خوبی به در کنید و با انرژی بالا و روحیه عالی سال 91 را پشت سر بگذارید... در این چند روز تعطیلات سرمان شلوغ بود و دید و بازدیدهای عید هم حسابی خسته مان کرد البته دیدن اقوام...
-
هر روزتان نوروز...
29 اسفند 1390 16:38
مژده ای دل که دگرباره بهار آمده است خوش خرامیده و با حسن و وقار آماده است به تو ای باد صبا میدهمت پیغامی این پیامی است که از دوست به یار آمده است شاد باشید در این عیدو در این سال جدید آرزویی است که از دوست به یار آماده است. اگر در یک جمله بخواهم سال 90 را توصیف کنم باید بگویم سال خوبی بود شادیهایش بیشتر از غمها و...
-
به استقبال بهار...
27 اسفند 1390 19:16
سلام ای سال نو ای وامدار لحظه های روشن فردا خداحافظ تو را تو را ای کهنه سال، ای خاطرات شاد و نازیبا سلام ای سبزی و آب زلال و سایه های بید هلا ای آفتاب پاک پرامید خداحافظ تو را یلدا و شب های زمستانی سلامم بر تو ای سالی، که می آیی طراوت پیشه پاک اهورایی، بهار سبز رویایی چه سرمستم، که می آیی درودم بر تو ای فصل شکفتن...
-
آقایان آشپز...
16 اسفند 1390 16:43
شبکه* 3 برنامه آشپزی داشت آقایی که اسمش را هم نمیدانم آستینهایشان را بالا زده بودند تا خوراک قارچ درست کنند ( البته اینطور نبود آستینهایشان تا مچ پایین بود خواستم متنم کمی زیباتر جلوه کند) بنده هم از سر بیکاری فراوان هوس کردم این برنامه را ببینم شاید به اطلاعات آشپزیم اضافه شود... خلاصه با معرفی مواد لازم نوبت به طرز...
-
چند عدد پیشنهاد...
14 اسفند 1390 12:30
1_ اگر خانه تکانیتان تمام شده و خانه از تمیزی برق میزند و دلتان غنج میرود برای زحمتی که کشیدید و احساس میکنید دیگر کاری نمانده و تا عید حوصله تان سر خواهد رفت پیشنهاد میکنم امیر را یک ساعت پیش خودتان نگه دارید خانه را چنان زیرو رو کند که تا لحظه سال تحویل وقت سر خاراندن نداشته باشید و همه اوقات بی کاریتان با خانه...
-
دلهای غمگین
12 اسفند 1390 12:48
لباسهای داخل کشوهای دراور را بیرون ریخته ام تا کمی جمع و جورشان کنم و از رده خارج شده ها را کنار بگذارم لباسهای امیر را چند روز پیش جمع کرده ام آنهایی که کوچک شده اند و امیر زیاد نپوشیده داخل کیسه ایی ریخته ام و حال لباسهای خودمان را هم به آنها اضافه کرده ام در همسایگی مان خانمی هست که لباسهای این شکلی را جمع میکند و...
-
زخم
10 اسفند 1390 14:37
انگشتانمان را بریدیم در حد قاچ کردن هندوانه... این روزها هر چه بلا هست سرمان می آید یکییش همین بریدن انگشتانمان بود.. هوس شامی کردیم گفتیم درست کنیم که حسرت به دل نمانیم مواد شامی را آماده کردیم ادویه را هم اضافه کردیم و برای هم زدن دستمان را تا مچ درون مواد کردیم تا ورز بدهیم که یکدفعه تا مغز استخوانمان سوخت یعنی آتش...
-
امروز,روز میلاد توست..
8 اسفند 1390 08:56
امروز خورشید درخشانتر است و آسمان آبیتر نسیم, زندگی را به پرواز میکشد و پرنده, آواز جدید میسراید امروز بهاری دیگر است در روز تولد مهربانترین در میلاد کسی که چشمانم با حضورش بارانی است امروز را شادتر خواهم بود و دلم را به میهمانی آسمان خواهم برد جشنی برای میلادت بر پا خواهم کرد تمامی گلها و سبزهها در میهمانی ما...
-
انواع صداها..
4 اسفند 1390 10:37
کامپی جان ( کامپیوترمان ) جدیدا به صدا افتاده البته از قبل هم صدا داشت اما یک مدتیست مانند گروه کر که بالای صن مینوازند و از هر گروه صدایی به گوش میرسد از خودش هر لحظه صدایی بیرون میدهد.. روشن که میکنی مانند ماشینهای قدیمی هندل دار است انگار یکی هندلش را میچرخاند تا روشن شود بعد از مدتی کوتاه صدا روان میشود میفهمی که...
-
شروعی دوباره
2 اسفند 1390 17:35
سلام به همه دوستان عزیز و همراهان همیشگی... از خانه قبلی کوچ کردیم به این منزل زیبا و دلباز تا شاید از آفتابش لذتی ببیریم و از نسیمش دل و جان را غبار اندود کنیم.. مینویسم برای شما تا در کنار این نوشته ها به آرامش برسم... از همراهیتان کمال تشکر را دارم...